یک مسافر تنها

من یک مسافری هستم که همانطوری که این بالا اشاره شده خیلی تنها است..

یک مسافر تنها

من یک مسافری هستم که همانطوری که این بالا اشاره شده خیلی تنها است..

داستان کوتاه

 

با غرورش بازی کرد و بازی کرد و دقیقاً وقتی که شکست گفت:

-خیله خب بچه... راضی ام، راضی ام.

اشکهای پسر را پاک کرد. لباسهایش را درآورد و روی تخت غلتید.