فرض کنید پدربزرگتون قراره توی یکی از روزای پنجاه سالِ آینده فوت کنه (حالا بماند که "خدا نکنه")، و همچنین فرض کنید که شما هم قراره توی یکی از شبهای پنجاه سال آینده خواب پدربزرگتون رو ببینید. احتمال اینکه پدربزرگ شما روزی فوت کنه که شب قبل خوابشو دیدین چقدره؟
این یه مسئله ی خیلی ساده ی احتمالاته. مسئله ی معادلش هست "احتمال اینکه دو تا تاس یه عدد رو نشون بدن چنده؟" و همه ی بچه های دبیرستانی جوابشو میدونن. فرض می کنیم یه تاس عدد دلخواهی رو نشون میده و حساب میکنیم که چقدر احتمال داره که اون یکی تاس هم همون عدد رو نشون بده، که میشه یک ششم. در مورد سوال بالایی با همین استدلال احتمالش میشه یک به روی 50x365. حالا امکان داره نیلرام بیاد و بگه خب، احتمال داره اصلاً خوابشو نبینیم هیچوقت. بله، راست میگه. با در نظر گرفتن این حالت، میشه یک به روی 50x365+1 (انگار که تاس دوم عدد 7 هم داشته باشه!)
بعد امکان داره نیلرام راضی نشه و بگه وزن این احتمالا یکی نیست و احتمال اینکه اصلاً خوابشو نبینم بیشتر از اینه که خوابشو توی یه روز بخصوص ببینم. من بهش میگم اولاً خجالت داره که تو قراره خواب بابابزرگتو نبینی هیچوقت. ثانیاً که اصلاً وزن احتمالی این حالت رو میگیرم هزار برابر وزن احتمال مربوط به روزهای دیگه که میکنه به عبارتی یک به روی 50x365+1000.
حالا اصلاً این مسخره بازیا واسه چیه؟ و آیا مازیار اسکل شده امروز؟! معلومه که نه! بیاید یه تفسیر ساده از این نتایج بکنیم که متوجه بشیم این احتمال اونطوری که آدم اول فکرشو میکنه به هیچ وجه عدد کوچیک و دست نیافتنی ای نیست. معنی دیگه ی عددی که به دست آوردیم اینه که از هر 50x365+1000 نفر، یکیشون همون روزی که خواب بابابزرگشو میبینه، بابابزرگه میمیره. یعنی از هر چند نفر؟ 19250 نفر ناقابل! بعد کسی که چنین اتفاقی براش افتاده شبیه عقب مونده های ذهنی راه میفته که "وای! عجب اتفاق آنچنانی ای به من افتاد و چقدر دنیا عجیبه!" بعدشم تا آخر عمرش هرجا که بحث متافیزیک میشه این جریان رو تعریف می کنه و همه انگشت تحیر میکنن توی دهنشون.
نکته ی جالبتر اینه که اگه این مسئله رو تعمیم بدیم به عمو و عمه و خاله و خلاصه همه ی اطرافیان، میبینیم چقدر این احتمال زیاد میشه و به طور مثال اگه 20 نفر آشنا داشته باشیم فقط، این احتمال تقریباً 20 برابر میشه (تقریباً رو به خاطر coherencyهای جزئی ممکن گفتم و خواستم نیلرامِ ناقلا به این تیکه اش گیر نده!).. یعنی از هر 900 نفر یکیشون این واقعه ی خارق العاده رو تجربه می کنه که نشوندهنده ی وجود روح و خارج شدنش از بدن و سفرش به آینده و اینجور چیزاست!
حالا همه ی این حرفا رو زدم که بگم اگه یه وقت یه زن پنجاه ساله ی بالای 90 کیلو رو دیدید که داره واسه یکی با قسم و آیه تعریف میکنه که فلان دوستش یه بار خواب فلان چیزو دیده و فرداش همون اتفاق افتاده، و این اتفاق رو ربط میده به جن و فرشته، از اونجایی که این آدم عقلش کمه و توی این پنجاه سال یه خرده به خودش زحمت نداده که عقلشو بیشتر کنه و به جاش داره مغز بقیه رو خراب میکنه، این حق کاملاً بهتون داده شده که هرجور کار جالبی دلتون میخواد انجام بدید. مثلاً مسخره اش کنین و با انگشت به همدیگه نشونش بدین و بخندین. یا بهش فحش بدین و چاق بودنشو بهش یادآوری کنید. یا براش زیرپایی بگیرید وقتی که از جلوتون داره رد میشه. من به شخصه دستو پاشو میبندم و میخوابونمش روی زمین. بعد چشماشو با گیره باز نگه میدارم و دورشون عسل میریزم تا مورچه ها کم کم واسه خوردن عسل پیداشون بشه..
مازیار، یعنی من باید چقدر انتظار بکشم خواب تورو ببینم ؟؟ تورو خدا زود ضرب کن، بگو!!! :D
میدونی چیه؟
این مبحث احتمالو که گفتی من کلن در زندگی نخوندمش...
ولی جالبه که همیشه میتونستم درکش کنم...
من اصولن خیلی آدم جالبی ام... آره خیلی... همه میگن...
بازم مثه همیشه خوب بود من به تو افتخار میکنم مازیار...
سرم درد گرفت! :دی
دوستان نمی دونن آقای مازیار خیلی سرشون شلوغه و کلا کلاس کارشون بالاتر از ایناست که ضرب انجام بدن؟! شما برو ماشین حساب بخر... و از دوست دوممون سپاسگزارم! من مدیر برنامه های ایشون هستم!! لطفا گل و کارت و ایناتونو به آدرس من بفرستین که به ایشون برسونم! بعد از تست بمب و اینا که ترور نشه خدا نکرده!!! واااایییی مازیارررر پریسا اون روز رو نبینه! اهم! بسه!
مازیار این بیمارت سرش درد می کنه! یه کاری کن خلاص شه!:دی
نمی دونم نصفه شبه من خنگ شدم؟! خسته م؟! ذهنم جواب نمیده؟! بابا من درس به اون خفنی رو فهمیدم .. نتیجه اینکه من فردا بعد انتخاب واحد بیام این پستو دوباره بخونم زشته نفهمم!
ما دوست داریم مازیار جان.
گوردر توی راز فال ورق (اگه اشتباه نکنم!) یه چیزی مثل این رو به همین زبون بیان می کنه! اینکه احتمال وجود توی نوعی(فامیلت رو نمی گم البته! منظور نوعه بشره) نزدیک به صفر بوده ولی حادث شده. اینجا هم می شد جای اینکه احتمال اون رو ممکن الوجود نشون داد (در صورتی که اگه عدم قطعیت رو وارد کنیم احتمال وقوع اونقدر ناچیز میشه که تصادفی بودنش رو میشه نادیده گرفت) ...
در کل من با نتیجه ات موافقم ولی نه با راهکاری که اثباتش کردی. (پیش فرض هات به جز یکیش، مرگ، که پدیده ی قطعی واجب الوجوده، بقیه پدیده های عدم قطعیت پذیرند که تو محاسبات فیزیکی و نه ریاضی، هر کدوم به تنهایی احتمال رو به صفر (اپسیون) میل میده با تبصره ی ممکن الوجود. برای همین نمیشه با شیوه های مرسوم احتمال بررسیش کرد. مواردی که به عنوان شاهد مثال میشد گفت خیلی زیاده و تو خودتم قطعا می دونی منتها نخواستی در محاسبه ات درنظرشون بگیری. در ضمن این سری منظومه اس نه موازی!!! با این شیوه ی بررسی تو میشه ثابت کرد از هر دو آدم یکشون باید قلبش سمت راست باشه در صورتی که می دونیم پدیده ی خیلی نادریه و البته ممکن
ولی در نهایت همه این ها بر می گرده به اینکه تو چی رو ممکن ببینی و چی رو ناممکن! در الهایات هر چیزی که بالقوه مجرد باشه ممکنه الوجوده. تا حالا فکر کردی به اینکه احتمال تولدت چقدر بوده ولی این اتفاق افتاده؟ فکر می کنی نیازی هست ثابت کنی خواب دیدن پدر بزرگ شب قبل از فوتش مثل انداختن تاسه؟
در یک مورد دیگه هم از اوجایی دوست داری مسائل رو چند بعدی بررسی کنی رجوعت می دم به دو فیلم "شانس کور" کیشلوفسکی و "بدو لورا بدو" ی یادم نیست کی! گاها تغییر یه دیتیل کوچیک که در احتمال قطعی و یک فرض میشه نادیده گرفتنش نتیجه رو به کلی تغییر میده. مثل اینکه اون شب کدوم از عروسک هات رو قبل خواب ماچ (یا یه کار دیگه) کرده باشی
; )
در ضمن پرنیان هم دوست داره ها :)) ... فکر کنم می خواسته توی یه نوشته دیگه کامنت بذاره اینجا گذشته
اپسیلون*
گذاشته*
...
می دونم تو بسیار بخشنده تری از اینکه که بخوای به خطا های تایپی من یا از این قبیل چیز ها گیر بدی! ولی دوستانی از جمله پریسا این جور چیزا رو دستمایه کامنت های خودشون می کنن
;)
این استدلالها هیچ ربطی به چیزی که من گفتم ندارند و کلاً خارج از مبحث هستند. غیر از یه قسمتش که ربط داره، ولی غلطه! این استدلال معادل نیست با اینکه از هر دو نفر یکیشون قلبش سمت راسته، احتمال دیدنِ خواب در روزهای مختلف با چگالی احتمالی uniform توزیع میشه به طور پیش فرض. ولی توزیع احتمالی اینکه قلب کدوم ور باشه یکسان نیست و وزن احتمالی "سمت چپ" شاید ده میلیون برابر وزن احتمالی "سمت راست" باشه. بقیه ی حرفها قشنگ ولی بی ربطه و به هیچ وجه در شمار استدلالهای علمی قرار نمیگیره.
عدم قطعیت هم یه مفهوم فیزیک کوانتمه، دقیقتر اگه بخوام بگم یه نوع تعبیر کپنهاگی از مکانیک کوانتمه که چون اسمش قشنگه، همه هی میگن اش! بازم هیچ ربطی به موضوع نداره و در دنیای ماکروسکوپی به خاطر LLN کاملاً اثرشو از دست میده. (حالا بماند که در همون دنیای تک الکترونی هم هنوز معلوم نیست که چنین اصلی وجود داره یا یه سری hidden variables داریم به قول اینشتین)
اون فیلمها رو هم دیده ام و باز برای چندمین بار "ربطی ندارند"!
آها، در ضمن پیش فرضها کاملاً مستقل از همدیگه هستن و هیچ کدومشون احتمال اون یکی رو تغییر نمیده. بنابراین من متوجه نشدم منظور از "پدیده های عدم قطعیت پذیرند که تو محاسبات فیزیکی و نه ریاضی، هر کدوم به تنهایی احتمال رو به صفر (اپسیون) میل میده با تبصره ی ممکن الوجود" چیه. این حرف هم غلطه. قضیه کاملاً ریاضی بررسی شده و من انتظار نداشتم در مورد مرگ و زندگی صحبت بشه توی کامنتها. چون مثل قضیه ی ماه و انگشت میشه اونوقت.
عجیبه! من دقیقا حرف تو رو زدم و مثالی که زدم عینا از اون بود ولی تو مثل من رو رد می کنی! خوب منم هدفم همین بود! مازیار عزیز! من عملی صحبت نکردم! بحث فلسفی قضیه رو گفتم! هر تئوری علمی بنا به جایگاهش یه تئوری فلسفی داره! دوست داشتی خودت دنبالش کن. تا دلت بخواد منبع براش وجود داره. مخصوصا توی بحث دیالکتیک منطقی و هرمنوتیک و بحث های نسبی گرایی و یا فراروایت(پاردایم) که الامشاللله داغ داغ روزه. کلی چیز راجعش پیدا می کنی. ایراد هایی هم که بهش گرفتی اصلا درک نمی کنم ! چون جز غلطه غلطه نگفتی چی و چرا غلطه! ...
در مورد ریاضی یا فیزیک بودن قضیه ام برام عجیبه که تو مرز این دو علم رو نمی دونی! ریاضی یک علم مطلقه فیزیک علم تبیین روابط بین محسوساته! با هم کی تفاوت دارن! ( حالا اگه باز نخوای بیای تعاریف علمی ارائه بدی که فیزیک چیه و ریاضی چیه که ابا و اجداد ما تعاریف این دو علم رو می دونن. منظور جایگاه دو علمه)
من نخواستم ایجا بحث راه بندازم! فقط خواستم با همون زبونه ساده ی خودت بگم اینقدارم ساده نیست. همین. ته نوشتم جنبه طنز داشت! چرا نگرفتی نمی دونم! ( می بینی آدم اگه چیزی رو با پیش فرض بهش نگاه کنه منظور مخاطب رو درست درک نمیکنه. چیزی که برای من اتفاق افتاده بود و ععصبانیم کرده بود)
در ضمن اونقدر عرض ورزانه کامنتم رو جواب دادی که داری میگی چیزی رو که هنوز منظورم رو نفهمیدی، غلطه! ( خب صبر می کردی بیام توضیح بدم بعد بگی)
; )
بی خیال دیگه! من از سر دوستی کامنت گذاشتم. جدال که باهات ندارم.
همه ی حرفافم کلا غلطه
اینم یه ماچ :* که حسن نیتم رو ثابت کنم
دقیقا بخاطر حساسیت مسئله من کامنت نگذاشتم.چون نمیدونستم شوخیه جدیه یا جدیه شوخیه.مگه شما تو تا با هم آشتی نکردید؟ پسرها هیچ وقت بزرگ نمیشند و همیشه مثل خروس جنگی به هم میپرند!! بیشتر با توم « ئاران » عقرب صفت لجوج
: | من قبلا خدمت شما چیزی عرض نکرده بودم بودم جناب میرزا؟ چرا جایی که هیچ کی رو نمیشناسی ... ای بابا!
هر بار کامنت می ذارم باید پشیمون شم! میرزا جواب شما رو بعدا شخصا به استحضار می رسونم.
باشه بد اخلاق
مازیار! امروز داشتم یه جیزی راجع سورئالیست ها می خوندم به یه سری نظریه جالب برخوردم! یه جورایی به این پست تو هم ربط داشت. اگه با نظریه ی «هم زمانی» یونگ آشنا باشی اینم در واقع همونه! فرضیه ی «تصادف اجباری» البته احتمالا می دونی سورئالیست ها خردستیزن ( با به قول تو علمی) و شاید به مذاقت خوش نیاد ولی آشنا بشی باهاش بد نیست. اینکه ذهن خلاق عینیت می یخشه به دنیا!!! و بعضی حوادث خارج از روابط علی هستند که با تغییر «غیرعلی» ازش اسم می برن. از نظر من جالب بود! مخصوصا که عملا نظریه یونگه یه جواریی! خرد دل ...
اگه تو اینتر نت خواستی دنبالش بگردی یا مال آندره برتون ه یا لویی آراگون! نمی دونم دقیقا از کجا آومده ولی منصوب به مولفان سورئال بود
آراماگون*
نچ.. به نظر من این احتمالی که گفته غلطه!
D: چون که وقتی دو تا تاس داریم که می خوایم بدوینم احتمال همزمانیشون چقد می شه مگه نمی شه 1 به روی 6*6 پس اینجا ام می شه 1 به روی (365*50) * (365*50)! که خیلی کمتره!
بله!!
پس به این نتیجه می رسیم که احتمالش خییییلی کمه و 3 نفر در یک میلیارد نفره! پس انقدم خشن با اون خانم گنده چاقالو خنگه بیچاره برخورد نمی کنیم و به همین که بش بگیم: " حالا خییلیم هنر نکردی از هر یک میلیارد نفر 3 نفر اینجورینااا!! " بسنده می کنیم!
به خورشید: نه! میشه یک ششم./
نه خیر! می شه ۱ ۳۶ام! چونکه من الان برات ۶ تا تاس میندازم هیچکدوم جفت ۶ نمیاد: بیا:
۱-۱
۱-۲
۱-۳
۱-۴
۱-۵
۱-۶
دیدی نیومد!! D:
۱-۱ که قبول نیس که!! فقط جفت ۶ قبوله!!