یک مسافر تنها

من یک مسافری هستم که همانطوری که این بالا اشاره شده خیلی تنها است..

یک مسافر تنها

من یک مسافری هستم که همانطوری که این بالا اشاره شده خیلی تنها است..

اولین بار

 

یک بچه ی کوچک خودکار را برمی دارد و روی کاغذ خط خطی می کند. چیز خاصی نمی کشد چون همین که خودکار روی کاغذ راه می رود و پشت سر خودش اثر به جای می گذارد برایش بسیار لذت بخش است. به سنین بالاتر که برسد این قضیه هیچ اهمیتی برایش نخواهد داشت، آنوقت است که می رود سراغ اشکال و طرحهایی که می تواند با خودکارش بر روی کاغذ خلق کند... من گاهی به "اولین بارها"ی زندگی خودم فکر می کنم و خیلی سخت تلاش می کنم که لذت فراموش شده را دوباره حس کنم.

 

از دوران دبیرستانم روزی در خاطرم مانده که در آن دوست دختر آن زمان ام، تی شرت صورتی روشن پوشیده بود و کنار من روی تخت نشسته بود. بعد با خجالت دستم را گرفت و آرام برد زیر تی شرت اش. وقتی انگشتانم در حرکتشان به چیزی سفت برخورد کردند و تشخیص دادند که این نوک سینه اش است، خوب یادم است حس خیلی عجیبی بهم دست داد که از نوع اروتیسم نبود. لمس کردن چیزی بود که اینهمه مدت می دانستم آنجا قرار دارد و ناگهان فهمیدم که تا همان لحظه ی لمس کردن اش به درستی این دانسته ام را باور نداشتم. بعد از اینهمه عکس که ازش دیده بودم، تازه آن لحظه، برای من لحظه ی کشف نوک سینه ی یک دختر بود.