یک مسافر تنها

من یک مسافری هستم که همانطوری که این بالا اشاره شده خیلی تنها است..

یک مسافر تنها

من یک مسافری هستم که همانطوری که این بالا اشاره شده خیلی تنها است..

درباره ی هوش و اینجور چیزا

 

یه دوستی دارم به اسم مائده که واقعاً دختر باکمالاتیه و هرچی ازش بگم کم گفتم. یادمه حدود چهار سال پیش یه روز اومده بود توی دانشگاه و از این صحبت می کرد که امروز یه کشف بزرگ کرده در مورد اینکه متوسط ضریب هوشی آدما داره رفته رفته کم میشه و مثلاً متوسط ضریب هوشی بچه های امروز، کمتر از متوسط ضریب هوشی بچگیای ماهاست. حالا بماند که مائده با نگاه کردن به دو تا بچه ی خنگ توی مترو به این نتیجه رسیده بود و خودش هم این حرفشو جدی نگرفته بود؛ ولی من میخوام امروز یه کم در مورد این قضیه توضیحاتی رو اینجا بنویسم که اگه فردا (خدا رو چه دیدی) یهو نیلرام اومد ازم پرسید "آیا ضریب هوشی مردم با گذشت زمان در حال تغییره؟" بتونم بهش بگم برو وبلاگ رو بخون تا جواب سوالتو بگیری عزیز دلم!


قبل از هر چیزی، اصلاً منظورمون از ضریب هوشی چیه؟ و این چیزی که با تستهای هوش داریم اندازه اش میگیریم، دقیقاً کجای ماست و ما که اصلاً درست و حسابی نمیتونیم هوش رو تعریف کنیم، از کجا میدونیم فلان تستی که طراحی کردیم داره این هوش نامعلوم و تعریف نشده رو اندازه می گیره؟ خب نمیدونیم! ولی به نظر میرسه نتایج این تستها یه coherency از نوع مثبت با اون چیزی داره که به صورت اجتماعی و همگانی موافق شدیم که اسمشو بذاریم هوش. فعلاً فرض کنیم هوش همینه. ولی در مورد خودم، وقتی داشتم توی شش هفت سالگی تست هوش میدادم، خیلی از سوالاش هوشم رو اندازه نمیگرفتند و صرفاً داشتند دانسته هام رو می سنجیدند. پس اصلاً بیاید فرض کنیم یه چیزی به اسم هوش هست که به عبارتی میشه قابلیت performance ذهن آدمیزاد در مواجهه با مسئله، فارغ از دانسته هاش و تجربیاتش. فکر کنم این تعریف که همین الآن به ذهنم رسید چیز خوبی باشه و چه فرقی میکنه که میتونیم به صورت effective اندازه بگیریمش یا نه؟ در کل بحث تاثیری نمیذاره این قضیه ی چگونگی اندازه گیری کردنش.


حالا همین هوشه آیا داره نسل به نسل تغییر میکنه؟ واقعاً چه سوال قشنگیه، چون جوابش میشه جواب اینکه "آیا احتمال داره ایده هایی که تا حالا به ذهنمون نرسیده، در نسلهای آینده به ذهنمون برسه؟" یا حتی سوالهای بهتر: "آیا امکان داره مسئله ی چهار رنگ، یه روزی به راحتی حل بشه؟" چون من یه دوستی داشتم به اسم شهاب آگاهی که داشت خودشو جر می داد تا این مسئله رو حل بکنه و نمیشد. آیا امکان داره یه روزی حل کردن مسئله ی چهار رنگ یکی از کارهای راحتی باشه که آدما انجام میدن؟


من یه جور ِ علمی ای به این سوال نزدیک میشم و اون دو تا بچه ی منگل رو که مائده توی مترو دیده بود فراموش میکنم. یه راه کاملاً منطقی برای پرداختن به این سوال اینه که از خودم بپرسم اگه آدمیزاد چیزی با کیفیتِ هوش رو در خودش داره، چی شده که صاحب چنین چیزیه؟ چه عاملی موجب این شده که آدم از غیرهوشمند بودن، هوشمند بشه؟ بعد که این عامل رو شناسایی کردم، نگا میکنم ببینم آیا این عامل هنوز هم وجود داره یا نه؟ چون این عامل همونطور که یه بار کارهای دینامیکی در مورد هوش آدم کرده، دوباره هم میتونه از این کارا بکنه حتماً.


اینکه یه موجود هوشمند به وجود بیاد، چند تا شرط داره. بدیهی ترین شرطهاش میشن یه سری قوانین اولیه ی فیزیک که حرفهایی رو در مورد آنتروپی و توانایی کم کردنش داخل یه تیکه از فضا به شرط زیادتر کردنش توی بقیه ی فضا میزنن و کلاً اگه نشه آنتروپی یه جایی از جهان رو به صورت موضعی کم کرد، موجود هوشمند نمیتونه توانایی محاسباتی داشته باشه. بعد میرسیم به یه سری قوانین در مورد دمای جایی که موجود هوشمند باید توش قرار بگیره که خب، زمین جای خوبی به شمار میاد. آها.. تعداد بُعدهای غالب هم باید 3 تا باشه (نه بیشتر، نه کمتر) تا بتونیم موجود هوشمند داشته باشیم. و از اونجاییکه دنیای دور و بر ما از اینهمه بُعد که میتونست داشته باشه 3بعدیه، کاملاً واضحه که طبیعت طوری evolve کرده که موجود هوشمند رو در خودش به وجود بیاره. (که حالا ربطی به بحث الآن نداره، ولی جا داره اشاره ای به «قانون انسانی» بکنم که توضیح میده از بیشمار حالت ممکن در نتیجه ی اصل عدم قطعیت برای به وجود اومدن جهان بعد از انفجار بزرگ، اون حالتهایی که نمیتونن موجود هوشمند رو به تکامل برسونن، غیرممکن هستند. چون موجود هوشمندی توشون نخواهد بود که جهانِ به وجود اومده رو ببینه.) آها، حالا یه شرط نهایی هم برای به وجود اومدنِ هوش هست و اون، یه ساختار منظمه که قابلیت بازتولید داشته باشه و این یکی تا پنجاه سال پیش کشف نشده بود، در حالیکه الآن همه میشناسندش و اسمش هست DNA.


در یه کلام DNA چیز خیلی خفنیه و شما رو هم دعوت میکنم که اگه خوب نمیشناسیدش برید و در موردش یه چیزایی بخونین. کلاً دو تا رشته ی مارپیچه و چهار تا پایه داره به اسمهای Adenine و سه تا اسم دیگه که الآن یادم رفته و حوصله ندارم برم search کنم، چون اسماشون خیلی مهم نیست. حالا کار این ساختار، ذخیره ی طولانی مدتِ اطلاعات ژنتیکیه و هی میتونه خودشو بازتولید کنه. این کار چه فایده ای داره؟ فایده اش این میشه که اگه یه جایی توی طبیعت ساختاری به وجود بیاد که بتونه یه محاسبه ی خیلی ساده در حد AND و NAND و این چیزا انجام بده، این توانایی محاسباتی، ناپایدار نمیشه و با بازتولید ملکولهای DNA پایدار می مونه. در نتیجه اگه کاملاً تصادفی یه چیزی تو مایه های کرم ساخته بشه(بماند که کرم برای "کاملاً تصادفی بودن" خیلی خیلی پیچیده است)، از این کرم با تولید مثل، هزار تا کرم دیگه هم درمیاد که همون قابلیتهای نمونه ی اولیه رو دارند و این موجود و به عبارت دیگه این هوشمندی ای که به وجود اومده، بعد از خراب شدنِ نمونه ی اولیه اش از بین نمیره.


از طرفی یه خطاهایی هم بعضی وقتها توی این بازتولیدها به وجود میاد که اسمشو گذاشتن جهش و منطق حکم میکنه که شانس جهش های درب و داغون برای دوام آوردن خیلی کم باشه. چون این جهشها ساختار رو از نظمی که برای بازتولید بهش نیازمنده دورتر میکنن. ولی جهشهای مثبت به معنیِ یه هوشمندی اضافی بادآورده هستند و در نتیجه DNAی هوشمندتر شانس موندن بالایی داره. به طور کلی همینطوری شده که از چیزهای خیلی ساده، رفته رفته بر اثر جهش ها چیزهای پیچیده تر ساخته شدن و این قضیه ادامه پیدا کرده تا به قول آقای داروین رسیده به دلفین و میمون و آخریشون که میشه آدم و فعلاً بهترینشونه تا جایی که ما بلدیم.


ولی نرخ این جهش ها چقدره؟ آقایون دانشمند میگن اولین ملکولهای DNA حدوداً سه میلیارد سال پیش به وجود اومدن و تا حدود دو میلیارد سال، پیچیدگیشون در هر صد سال به طور متوسط یه بیت بیشتر شده (یه صفر و یکِ محاسباتی). بعد، به خاطر یه عواملی رفته رفته نرخ جهش بیشتر شده و نهایتاً رسیده به یک بیت در هر سال. حالا بعد از یه زمانی پیچیدگی به حدی رسیده که موجودِ جهش یافته یهو صاحب زبان و متعاقباً خط شده و به خاطر همین وسیله ی ارتباطی دیگه بی خیال این یک بیت ناقابل در هر یه سال شده و خودش هی کتاب پشت کتاب نوشته و چندین میلیون بیت در سال به نسلهای بعدی اطلاعات جدید داده.


هوش چیه؟ دوباره برمیگردم به همین سوال و حالا میخوام جوابش بدم.. هوش اون چیزیه که ماها داریم، اگه همه ی این پنج شش هزار سال اطلاعاتِ زبانی و نوشتاری رو ازمون بگیرن. یا به طور معادل همه ی اون چیزی که یه بچه ای داره که هنوز نه میتونه چیزی بخونه و بنویسه و نه میتونه حرف بزنه و حرف بقیه رو بفهمه. توانایی محاسباتی این موجود، وقتی که هنوز هیچ چیزی (و تاکید میکنم، هیچ چیز) بهش یاد ندادی، میشه هوش.


حالا آیا هوش داره تغییر میکنه؟ آره، در سال یک بیتِ ناقابل داره زیاد میشه و در این دو سه هزار سال اخیر، شواهد نشون میده که این "یک بیت در سال"ها کار خاصی با آدم نکردن.. معلوم نیست یکی از جهش های بعدی چه جور قابلیت جدیدی میتونه به انسان بده و چه featureهای تازه ای بهش اضافه کنه، این قسمتش رو به راحتی نمیشه پیش بینی کرد و این نوشته هم تا همینجاش فایده داشت اگه داشت. به خاطر همین فعلاً با شما خدافظی میکنم و چون نوشته ها رو میخونید و کامنت نمیذارید، دیگه از این خبرا نیست که هر روز بیام مطالب عرفانی و فلسفی براتون بنویسم. برید خجالت بکشید.